داستان از این قرار بوده که وقتی من از هوش رفتم این دو نفر که فکر کرده بودند من شهید شدم با مقداری گونی و خاک رویم را پوشانده و رفته بودند و رمل ها نیز مقدار خاک زیادی روی من آورده بود.
بعد از ساعتی که به هوش آمدم خودم را با دستی که وضعیت بهتری نسبت به بقیه اعضا بدنم داشت ، با زحمت از میان خاکها بیرون کشیدم ولی تشنگی فشار زیادی را به من آورده بود…
"جنگ" معتبرترین ابزار تامین منافع ملی در دوران گذار نظام بینالملل...
زن اگر خوب باشه یه زندگی حالش...
در حاشیه فساد سه میلیارد دلاری...