logo

امروز سه شنبه ۱۸ دی ۱۴۰۳

Tuesday, 7 January , 2025

تبیین بیانات رهبر معظم انقلاب در دانشگاه امام حسین(ع)؛

استکبار و لزوم مقاومت در برابر آن

استکبار جهانی در بیانات مقام معظم رهبری یک واقعیت جهانی است که منشأ آن، احساس تفاخر فرهنگی و نخوت ابرقدرت‌ های غربی نسبت به سایر ملل، نژادها و ادیان است.

تاریخ انتشار: ۰۹:۵۹ - یکشنبه ۱۳۹۳/۰۳/۴
مدت زمان مطالعه: 9 دقیقه
استکبار و لزوم مقاومت در برابر آن
به گزارش پایگاه تحلیلی خبری گلپانا شهرستان گلپایگان؛ رهبر معظم انقلاب در جمع دانشگاهیان دانشگاه افسری امام حسین (عیه السلام) در تاریخ 31 اردیبهشت فرمودند:
08704
«من به شما جوانهاى عزیز این نکته را بگویم: دنیا در یکى دو قرن اخیر، با بُروز پدیده‌ى ننگین و شوم استعمار و استکبار بین‌المللى، دچار آفتهاى بزرگى شد؛ مهم‌ترینِ این آفتها نظام سلطه است. نظام سلطه به معناى آن است که در روى زمین، ملتها به دو گروه تقسیم بشوند:

یک گروه سلطه‌گر، و یک گروه سلطه‌پذیر. دولتهاى استکبارى عادت کرده‌اند که سلطه‌گرى کنند، زور بگویند، در اقتصاد ملتها، در فرهنگ ملتها، در سیاست‌ورزى ملتها، در تربیت ملتها، در سبک زندگى ملتها، از سر استکبار و سلطه‌طلبى دخالت کنند؛ همه‌چیزِ دنیا در اختیار آنها باشد.

دولتهاى غربى و در برهه‌ى چند ده سال اخیر در رأس آنها دولت آمریکا، به این پدیده‌ى نفرت‌انگیز عادت کرده‌اند؛ به اینکه زور بگویند، به اینکه اقتصاد دنیا در دست آنها، فرهنگ ملتها در اختیار آنها، و خلاصه اختیار کشورهاى دیگر در دست آنها باشد؛ به این عادت کرده‌اند. وقتى یک ملت و یک کشور، در مقابل این عادت زشت مى‌ایستد، آنها برآشفته میشوند.»

در این مقاله تلاش داریم نگاه رهبری در خصوص نظام سلطه و نگاه نظام سلطه به دنیا را تبیین کنیم.

مقدمه

غرب حداقل از قرن شانزدهم میلادی به این سو، برای بسیاری از ملت‌ها (و نخبگان کشورهایی که بعدها در تقسیم ‌بندی استعماری در شمار جهان سوم قرار گرفتند) محل پرسش بوده است. پرسش از چیستی غرب، چرایی شکل‌گیری آن و چگونگی قدرت ‌یابی آن. در ایران نیز اولین برخوردها با غربیان از دوران صفویه آغاز شد، اما در دوران قاجار بود که پرسش از غرب در اذهان ایرانی شکل گرفت. در این دوره، توسط استعمار بریتانیا و روسیه، صدمات فراوانی بر منافع ملی و تمامیت ارضی ایران وارد شد.

ایرانیان پیش از آنکه بتوانند از موضع تعامل فرهنگی با غرب به گفت‌وگو بنشینند، پس از شکست‌های فراوان از قدرت نظامی-سیاسی غرب، تن به عهدنامه‌های گلستان، ترکمانچای، اخال، حکمیت مک ماهون و… دادند.

فاصله‌ی تکنولوژیک با غرب، نخبگان ایرانی را دچار سرگشتگی نمود. اینک مسئله این بود که چرا غرب این‌چنین پیش رفته است و ما نیز چه کنیم تا به غرب برسیم. لذا تقریباً از دوران مشروطه تا به امروز، شناخت ماهیت غرب، از جمله حوزه‌ های مطالعاتی راهبردی بوده است.

اینکه غرب و نظام بین‌الملل غربی چیست؟چگونه به وجود آمده است؟ نسبت ما با آن چیست؟ و اینکه ما باید چه کنیم که از غرب پیش بیفتیم؟ (فارغ از اینکه آیا اهداف غرب با اهداف ما می‌تواند همسو باشد)، از پرسش‌های اساسی نخبگان و حاکمان بوده است.

تا پیش از انقلاب، گفتمان‌های چپ مارکسیستی، ناسیونالیست لیبرال و ناسیونالیست شاهی به‌ عنوان گفتمان‌ های حاضر در عرصه‌ی سیاسی کشور، هریک به فراخور مبانی نظری خود، تعاریفی از غرب ارائه دادند. در گفتمان مارکسیستی اساساً مسئله‌ی ایران و استعمار در دوران تقابل کلان شرق و غرب قابل تحلیل بود.

غرب سرمایه‌داری با انتقال مازاد تولید کشورهای پیرامونی به مرکز، به انباشت سرمایه در مرکز می‌پردازد. این نظام مرکز پیرامونی، با یک تقسیم کار بین‌المللی (تولید مواد ارزان‌قیمت خام در پیرامون و تولید ابزارهای صنعتی و کالای مصرفی در مرکز) استعمار را تعمیق می‌کند.

این تحلیل عمیقاً اقتصادی است و راه برون‌رفت ملت ‌ها را نیز در اتحاد طبقه‌ی کارگر علیه بورژوازی و حمایت برادر بزرگ‌تر، یعنی اتحاد جماهیر شوروی می‌دانست.

گفتمان ناسیونالیست لیبرال، که در ادبیات دکتر مصدق قابل مشاهده است (که البته چندان بُعد نظری نداشت)، صرفاً بازتابی از روحیه‌ی ضدبیگانه ملت ایران و حاصل تحقیر استعمار بریتانیا بود.

چه اینکه مخالفت با بیگانه و احساس داشتن منزلتی یکتا و برتر در جهان ریشه‌های عمیق فرهنگ ایرانی است. (رک: فولر، 1377) اما گفتمان شاهی در عین ادعای ملی‌گرایی به‌سوی پیوند با غرب حرکت کرد.

هرچند تکیه‌ی محمدرضاشاه به غرب بیش از اینکه حاصل یک تفکر ملی باشد، نتیجه‌ی احساس عدم امنیت شاه از درون کشور و بیگانگی او با مردم خود بود. از منظر او، غرب یک الگوی فرهنگی سیاسی بود که بایستی با اجرای اصلاحات اساسی در کشور به آن رسید.

لذا راه رسیدن به تمدن غربی و همتراز شدن با کشورهای بزرگ صنعتی، در مدرنیزاسیون نهفته بود. محمدرضاشاه به دنبال شباهتی بین «ما»ی ایرانی و «آنان» غربی بود.

برجسته کردن شباهت‌ها از طریق تأکید بر اخذ متقابل تمدن ایرانی و غربی توسط یکدیگر، ویژگی اصلی گفتمان پهلوی بود. با تکیه بر این نگاه و البته درآمدهای سرشار نفتی، شاه دچار توهم قدرت شده بود.

لذا می‌گفت: کشور ما خود در آستانه‌ی ورود به دنیای صنعتی و پیشرفته است و منتها تا ده سال دیگر ما عهده‌دار همان مسئولیت‌هایی خواهیم بود که برای کشورهای صنعتی کنونی قائل هستیم. (ادیب‌زاده، 1387: 22)

شاه اساساً درکی صحیح از عملکرد تمدن غرب و روندهای سلطه در سطح جهان نداشت. لذا عجیب نبود که بگوید: برخی افراطیون مدعی هستند که آمریکا سیستم امپریالیستی قدیم را زنده کرده… باید با کمال صداقت بگویم که تجاربی که از شیوه‌ی آمریکایی در ایران به دست آمده است، عکس این قضیه را نشان می‌دهد، زیرا در هر مورد که طالب بوده‌ایم رفتار آن‌ها با ما براساس تساوی و احترام متقابل بوده. (مأموریت برای وطنم: 245)

شاید با گذر از دوران جنگ سرد، کمتر سخن از امپریالیسم مطرح باشد و حتی شاید کسانی گمان کنند جمله‌ی فوق‌الذکر حداقل امروزه صادق است، ولی باید گفت هرچند سطح رفاه جهانی افزایش یافته است، کشورها در شرایط وابستگی متقابل، به همکاری با هم می‌پردازند، ولی واقعیت این است که روند جهانی شدن، شکاف‌های اقتصادی و فقر را در جهان گسترده‌تر کرده است. (رک: ساعی، 1387)

از سوی دیگر، شاهد تغییرات جدی در روندهای سلطه هستیم که نشان می‌دهد ادبیات مارکسیستی مبتنی بر نظام مرکز-پیرامون دیگر چندان گویا نیست. گفتمان شاهی نیز آن‌قدر دور از واقعیت است که اساساً جای بحث ندارد.

اما استکبار جهانی همچنان در اشکال گوناگون، به دنبال سلطه‌ی همه‌جانبه‌ی فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و… بر جهان است. در این میان، انقلاب اسلامی ایران، با رهبری مقام معظم رهبری، داعیه‌دار شناخت اشکال مختلف استعمار، دسیسه‌های گوناگون آنان و مبارزه علیه آنان است.

روشنگری‌های حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، به‌ویژه در حوزه‌ی ابعاد و شکل‌های نوین استکبار، ادبیات جدیدی را در حوزه‌ی غرب‌شناسی و مطالعات امپریالیسم گشوده است.

مبارزات و مخالفت‌های ایشان در برابر صهیونیسم جهانی و پایداری جمهوری اسلامی ایران درباره‌‌ی مسئله‌ی فلسطین در بُعد عملی نیز از جمله ابعاد پرچمداری انقلاب اسلامی در برابر استکبار جهانی است.

لذا برای تأمین منافع ملی ایران در جهان معاصر و حضور ایران در معادلات جهانی، اولاً باید درکی صحیح از غرب و فرهنگ غربی داشت. ثانیاً معادلات قدرت جهانی و روندهای سلطه را به شکلی جامع شناخت.

مقام معظم رهبری دشمن‌شناسی را به‌عنوان یک وظیفه‌ی مستمر معرفی می‌نماید: «ملت ایران به همان نسبت که دشمن، روش‌های خود را در توطئه علیه ایران اسلامی پیچیده‌تر می‌کند، باید بر هوشیاری و آگاهی خود بیفزایند و با آمادگی معنوی، فکری، سیاسی و حفظ وحدت و اتصال و ارتباط با یکدیگر، چهره‌ی دشمن را در هر لباسی که هست، شناسایی کند.»[1]

تمدن و فرهنگ غرب

تمدن غرب یکی از وجوه تمدن بشری است که ملغمه‌ای از فرهنگ یونانی، رومی و مسیحی است. خصوصیت معرفت‌شناختی فرهنگ غرب، روشنگری (Enlightenment) است، جنبه سلبی آن انکار مرجعیت وحی و شهودهای فوق عقلانی است و جنبه‌ی اثباتی آن در مقطع نخستین، اصالت بخشیدن به عقل جزئی است و در مقطع دوم، حس‌گرایی و در نهایت، شکاکیت و نسبیت معرفت و حقیقت است.

خصوصیت هستی‌شناختی فرهنگ غرب، سکولاریسم و یا دنیوی دیدن هستی است که نتیجه‌ی آن به انزوا بردن دیانت و راندن معنویت به حوزه‌ی زندگی خصوصی و خارج کردن آن از قلمرو معرفت علمی است. خصوصیت انسان‌شناختی دنیای مدرن، اومانیسم به معنای اصالت بخشیدن به انسان این‌جهانی و دنیوی است. (نصر، 1384: 152)

در مقابل، کشور ما در قبال وجوه فرهنگی غرب، برخی رویکرد‌های سلبی اتخاذ کرد و غرب را کلیتی دانستند که نفسانیت جوهره‌ی اساسی آن است و برخی دیگر غرب را تکثری از رفتار غربیان دانسته و هیچ ماهیت ذاتی برای غرب قائل نشدند.

اما از منظر مقام معظم رهبری، تمدن غرب بر پایه‌‌ی اومانیسم شکل گرفته است. اما این ذات مانع از آن نمی‌شود که برخی رفتارها و آداب غربی صحیح و قابل اقتباس باشد، لذا مقام معظم رهبری به‌خوبی به این امر اشاره می‌کنند که:

«معنای صحبت‌های بنده صرفاً این نیست که فرهنگ غرب از بای بسم‌الله تا تای تمت، همه‌اش خراب و خرابی و بدی است. که اگر این‌گونه بود، شهروندان ممالک غربی، از اول آن را نمی‌پذیرفتند و اصلاً تحمل نمی‌کردند. بنابراین فرهنگ مذکور، نقاط مثبتی [هم دارد] که آن نقاط مثبت، چشم مردم را گرفت و جوامع را به خود جذب کرد.» (بیانات در دیدار روحانیون و مبلغان در آستانه‌ی ماه محرم، 26 اردیبهشت 1375)

لذا ایشان در مقابل واقعیتی به نام فرهنگ غرب (فارغ از بُعد سلطه‌گرانه‌ی آن)، بر تعامل فرهنگی تأکید دارند. در رهیافت ایشان به غرب اساساً نفی مطلق و یا تأیید کامل به چشم نمی‌خورد.

البته این مانع این امر نمی‌شود که ایشان انتقادات فراوانی را به ماهیت غرب ابراز نکنند. چه اینکه استعمار و استکبار، که تجلی سیاسی غرب مدرن است، پدیده‌ای برخاسته از خود فرهنگ غربی است. لذا ایشان تعارضات بنیادی فرهنگ غربی را عامل اصلی در سقوط تمدن غربی ارزیابی می‌کنند و بر همین مبنا، پیروی از فرهنگ غربی را اشتباه می‌دانند:

«تجربه‌ی‏ غرب، تجربه‌ی‏ ناموفقى است. محصول تجربه‌ی‏ غرب در نظام‏هاى اجتماعى، یکى فاشیسم است، حکومت نازى. یکى کمونیسم است، حکومت بلوک شرق سابق. یکى هم لیبرالیسم است، حاکمیت مطلق‏العنان امروز دنیا که مظهرش آمریکاست و نورچشمى و عزیزکرده‏اش هم اسرائیل است. همه‏‌ی جنایت‌هایى که تقریباً در طول صدوپنجاه سال اخیر صورت گرفته (از آغاز روشن‌فکرىِ غربى در عرصه‌ی‏ عمل) محصول تجربه‌ی‏ غرب است.

یک قلم آن، دو جنگ جهانى است که میلیون‏ها کشته بر ملت‌ها تحمیل کرد… تصور نشود که اروپا و آمریکا براى کشورهاى دیگر بدبختى آوردند، اما مردم خودشان را خوشبخت کردند. این‏طور نیست. البته آن‌ها دنیا را به انسان‌هاى درجه‏ یک و درجه‏ دو تقسیم مى‏کنند.

آن‌ها معتقدند که انسانِ به قول خودشان سفید (یعنى انسان اروپایى) انسان درجه‏ یک است و انسان‌هاى دیگر، درجه‏ دو هستند. اگر به نفع انسان درجه‏ یک، هرگونه جفایى به انسان درجه‏ دو شود، از نظر منطق تمدن غربى و فرهنگ حاکم بر تجربه‌ی‏ غربى ایرادى ندارد! اما این‌ها حتى براى مردم خودشان هم مفید نبودند.

این تجربه، تجربه‌اى نیست که کسى از آن تقلید کند. خطاست که ما راه طى‌شده‏‌ی به منزل نرسیده‌ی‏ غرب را دنبال کنیم.» (بیانات در دیدار دانشجویان و اساتید دانشگاه‌‌هاى استان کرمان، 19 اردیبهشت 1384)

تمدن غرب به دلیل برخی ویژگی‌های ذاتی خویش، که مهم‌ترین آن‌ها بحث نفی خدا و جایگزینی انسان‌محوری و نیز سکولاریسم و جدا کردن اخلاق و دین از حوزه‌های اجتماعی است، در حال فروپاشی از درون است.

مقاومت در برابر استکبار جهانی

دو سده‌ی هفدهم و هجدهم، دوران رشد و شکل‌گیری لایه‌های مختلف اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و نظامی مدرنیته در موطن تولد آن است. استیلاجویی بر غیر، از لوازم ذاتی غرب جدید بوده و لذا هیچ‌گاه از هجوم به خارج از مرزهای جغرافیایی خود فارغ نبوده است.

با این همه، سده‌های نوزدهم و بیستم مراحل جدید گسترش سلطه‌ی نظامی، سیاسی و اقتصادی آن در دیگر مناطق جهان است. تقسیم جهان به کشورهای توسعه‌یافته و توسعه‌نیافته و یا در حال توسعه و یا تقسیم آن به شمال و جنوب و یا مرکز و پیرامون، محصول این حضور است.

با فروپاشی بلوک شرق، آمریکا به‌عنوان تنها ابرقدرت باقی‌مانده، سعی در گسترش هژمونی خود در سطح نظام بین‌المللی نمود. طرح دکترین بوش تحت عنوان «نظم نوین جهانی» و نظریه‌ی «پایان تاریخ» فرانسیس فوکویاما و «برخورد تمدن‌ها»ی ساموئل هانتینگتون را نیز در همین ارتباط می‌توان تحلیل کرد.

این تفوق آمریکا بر نظام بین‌الملل و حاکمیت سرمایه‌داری، البته در بسیاری از رویکردهای نظری، مورد اشاره قرار گرفته است و با واژگان متعددی، از جمله سرکردگی، هژمونی، سلطه و… توصیف شده است.

اما بی‌گمان هیچ واژه‌ای مانند «استکبار» نمی‌تواند ابعاد مختلف این سلطه را بنمایاند. بی‌شک روشنگری‌های مقام معظم رهبری در این زمینه، هم می‌تواند نقش مؤثری در آگاهی و بصیرت جامعه‌ی ایرانی و مسلمانان داشته و هم خط سیری جدید در فضای آکادمیک بگشاید. ایشان معنا و مفهوم استکبار را به‌خوبی و با رویکردی فرهنگی تبیین کرده‌اند:

«استکبار بیشتر به جنبه‌ی عملی تکبر توجه دارد؛ یعنی کسی که کبر می‌ورزد و خود را بالاتر از دیگران می‌داند، در رفتار خود با دیگران هم، طوری کار را سازمان‌دهی می‌کند که این تکبر در عمل مشخص و واضح می‌شود، دیگران را حقیر می‌کند، در کار دیگران دخالت می‌کند و برای دیگران به‌ عنوان تصمیم‌گیرنده ظاهر می‌شود.» (بیانات مقام معظم رهبری در 9 آبان 1375)

«اصلاً مفهوم استکبار در قرآن همین است که عنصری یا شخصی یا جمعی یا جناحی خود را بالاتر از حق به حساب آورد و زیر بار حق نرود و خود و قدرتش را ملاک حق قرار بدهد.» (بیانات مقام معظم رهبری در 10 آبان 1368)

نکته‌ی بارز و برجسته‌ی دیگر در دیدگاه مقام معظم رهبری نسبت به استکبار، این است که استکبار جهانی را یک دولت نمی‌دانند، بلکه آن را یک مجموعه‌ی قدرت می‌دانند:

«امروز کشور و ملت شما با یک امپراتوری قدرت در سرتاسر جهان روبه‌رو و مواجه است؛ یعنی در حقیقت یک مجموعه‌ی سیاسی، اقتصادی و فرهنگی که در مهم‌ترین مراکز قدرت جهانی تسلط دارد. همان چیزی است که ما در اصطلاح انقلاب اسلامی، به آن استکبار جهانی می‌گوییم.» (بیانات مقام معظم رهبری، 20 مرداد 1377)

لذا استکبار جهانی در بیانات مقام معظم رهبری، یک واقعیت جهانی است که منشأ آن، احساس تفاخر فرهنگی و نخوت ابرقدرت‌های غربی نسبت به سایر ملل، اقوام، نژادها و ادیان است. این احساس برتری‌جویی، خود را در استعمار کشورهای جهان، تهاجم‌های نظامی، تحریم‌های اقتصادی و… نشان می‌دهد.

در اینجا ارتباط واقعیت سیاست بین‌الملل اکنون با بحث قبلی تمدن غرب آشکار می‌شود. بدین معنا که اساساً استکبار بیش و پیش از آنکه موضوعی سیاسی، اقتصادی و نظامی باشد، فرهنگی است و لذا معنای استکبار ریشه در عمیق‌ترین لایه‌های فرهنگ غرب دارد.

«فرهنگ غرب مجموعه‌ای از زیبایی‌ها و زشتی‌هاست. هیچ‌کس نمی‌تواند بگوید فرهنگ غرب یک‌سره زشت است. مثل هر فرهنگ دیگری، زیبایی‌هایی هم دارد، اما فرهنگ غرب و اروپایی‌ها یک عیبی دارد که فرهنگ‌های دیگر تا آنجایی که ما می‌شناسیم، آن عیب را ندارد و آن سلطه‌طلبی است.» (بیانات در دیدار با جوانان 13 بهمن 1377)

لذا استکبار جهانی از عوامل بنیادین ناامنی در جهان خواهد بود. از این معنا با واژه‌ی «علو» در گفتمان اسلامی یاد شده است. علو به معنای برتری یافتن است؛ البته به‌گونه‌ای که متضمن نوعی تکبر باشد. به همین خاطر است که در کاربرد قرآنی، علو با طغیان و سرکشی، که پدیده‌ای مذموم و منفی است، همراه شده و در مجموع به‌عنوان سیاستی ضدنظم و ضدصلح شناسانده شده است. (افتخاری، 1389: 253)

لذا در دکترین سیاست خارجی آیت‌الله خامنه‌ای، امروز در دنیا، نظام سلطه حاکم است و این نظام مسئول بدبختی ملت‌ها و انسان‌ها در سراسر عالم است. این نظام از دو رکن سلطه‌گر، که همان ابرقدرت‌ها بوده و سلطه‌پذیر، که دخالت‌های گستاخانه‌ی ابرقدرت‌ها را قبول می‌کند، تشکیل شده است.

در نظام باورها و اندیشه‌ی‌ حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، طرفین نظام سلطه مقصر بوده و جمهوری اسلامی ایران هر دو طرف را رد کرده و به مبارزه با این نظم می‌پردازد.

عبداله مرادی

دانشجوی دکترای روابط بین‌الملل دانشگاه علامه طباطبایی تهران

منبع:برهان

برچسب‌های خبر
اخبار مرتبط
دیدگاهتان را بنویسید

- دیدگاه شما، پس از تایید سردبیر در دیار عالمان منتشر خواهد‌ شد
- دیدگاه‌هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد‌ شد
- دیدگاه‌هایی که به غیر از زبان‌فارسی یا غیرمرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد‌ شد